سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانواده مرحوم احمد میرکی مشهور به (ملا حاجی ) در پی حضور گسترده در مراسم ختم آن مرحوم  با ارسال پیامی به این پایگاه خبری از  مردم و مسئولین تشکر کردند.


بسم رب الحسین علیه السلام
زیباترین پرنده ما کوچ کرد و رفت او تا حضور سبز خدا کوچ کرد و رفت    
وقتی که مرگ، خانه ما را نشان گرفت چشم و چراغ خانه ما کوچ کرد و رفت   

ناگهان شمعمان خاموش شد و از خاموشی اش، قلبمان تاریک و از داغ فقدانش، پر و بالمان سوخت و تنها تسکین خاطره دردمندمان، آرزوی همجواری اش با چهارده نور پاک ولایت است که امیدمان به فضل و عنایت الهی و شفاعت اهل بیت(ع) است چرا که عزیز سفر کرده ما مداح و ذاکر سیدالشهداء(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت بود.



اکنون که هفتمین روز درگذشت پدری دلسوز و برادری مهربان را به سوک نشسته ایم، صمیمانه ترین سپاس ها و درودهای خود را نثار عزیزانی می نمائیم که از نخستین ساعات این حادثه مولمه تا مراسم تشییع و به خاک سپاری و مراسم ختم مرحوم مغفور ملاحاجی با این خانواده داغدار تشریک مساعی نموده و با ابراز همدردی و ارادت خود ما را قرین منت خود نمودند؛


از امام جمعه محترم و معزز شهر عاشوراییان، ستاد نماز جمعه شهر چغادک، روحانیت معظم، سادات جلیل القدر، مهاجرین عزیز، قاریان و مداحان ارجمند، شهردار محترم و شورای اسلامی شهر، فرماندهی محترم و بسیجیان حوزه مقاومت بسیج رمضان و پایگاه های مقاومت تابعه، فرماندهی و پرسنل زحمت کش کلانتری شهر، هیأت امناء و نمازگزاران عزیز مسجد حضرت زهرا(س) ، هیأت بسیجیان فاطمی شهر چغادک (پایگاه تاسوعا)، هیأت عشاق المهدی(عج) و دیگر هیأت های مذهبی شهر، هیأت امنای مسجد و اهالی محترم روستای زایر ابراهیمی و دیگر روستاها و شهرهای اطراف، و از همه عزیزانی که با ارسال پیام تسلیت و همچنین شرکت در مجالس ختم آن زنده یاد، با ما ابراز همدردی نموده اند به ویژه اهالی شریف و قدرشناس شهر چغادک.


زبان و بیانمان قاصر است که از آن همه لطف و محبت شما عزیزان تشکر نماییم. امید است که در مجالس سرور و شادمانی شما عزیزان جبران نماییم.

اجرتان با امام حسین(ع) باد انشاءالله.



از طرف خانواده مرحوم ملا حاجی و فامیل های وابسته

منبع : چغادک نیوز


 

 






تاریخ : دوشنبه 92/11/7 | 7:54 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

بسم رب الحسین علیه السلام

 


افسوس که نخل سایه بانی خم شد بلبل ز فراق گل ، قرین غم شد


با خط جلی نوشته در لوح جهان: یک خادم دربار حسینی کم شد


آن حنجره ی پر خروش، ساکت و آرام شد و آن قلب تپیده به عشق سالار شهیدان از تپش ایستاد . دیگر صدای اذان موذن خوش لهجه به گوش جانمان نرسید و دیگر شهر صدای اذانش را نخواهد شنید. نه صدای گرم اذانش را و نه روضه های سوزناکش را .


بعد از او به مسجد رفتیم اما جایش را در محراب و منبر خالی دیدیم . به منبر نگاه کردیم و دیدیم که دسته گلی را به جایش بر منبر گذاشته اند و عبایی که دیگر بر دوش امام جماعت قرار نخواهد گرفت و این گونه به دلمان تفهیم کردیم که دیگر نباید منتظرش باشیم .


در تشییع جنازه اش نیز دوباره شهر و دیارمان عطر و بوی عاشورا و کربلا گرفت و مردم قدرشناس نگذاشتند لحظه ای تابوت روضه خوانِ کوچه های بنی هاشم و صحرای عطشناک کربلا بر زمین بماند و او را بر دوشهای خسته خود تا منزل گاه ابدیش همراهی نمودند .


تشییع جنازه با شکوهش و انبوه جمعیت حاضر، بیشتر قلبمان را آزرد وقتی که گفتند : ارباب لب تشنه اش ، نه تشییع جنازه ای داشت و نه کفنی ، فقط بوریایی بود و بس ...


وقتی به فرزندانش تسلیت گفتند و با احترام به آنان سر سلامتی دادند، دلهای داغدارمان به یاد سکینه (س) و رقیه (س) افتاد و نتوانستیم بغضمان را فرو ببریم و یادمان آمد که همیشه در ظهر عاشورا برایمان می خواند:


ذوالجناح بی صاحب از میدان درآمد واویلا ...


می دانیم که نبودش را نمی شود پر کرد... آخر هر کس روضه ای داشت به سراغ او می آمد ، هر کس ذکر مصیبتی داشت نشانی منزلش را می پرسید و هرکس که قصد تشرف به مکه و کربلا را داشت او برایش چاووش خوانی می نمود:


بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا ...


تو را به خدا می سپاریم ... تو را و زمزمه ی مناجات سحر گاهت را ... تو را و صدای دلنشین اذانت را ... تو را و حنجره ی عاشورائیت را ... تو را و سوز دعای کمیلت را ... تو را و نوحه های سوزناک پامنبری ات و دم محزون صبحدمت را... تو را و اقامت نماز جماعتت را ... تو را و منبر منتظر روضه هایت را ...


جای خالی ات حتی در مراسم ختم خودت نیز به چشم می آمد، ای نوحه خوان گلهای پرپر شده عاشورا ...


دیدار به قیامت ملا حاجی عزیز...


کاروان عمر ما منزل به منزل می رود منزل اول حسین (ع) و منزل آخر حسین (ع)


به قلم : محمد میرزایی

 






تاریخ : شنبه 92/11/5 | 10:11 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

آمدنت چو رستاخیز، عدل گستر است و چون سپیده صبح،

نوید آغازی دوباره برای همه خوبی هاست  ...



وقت ظهور تو جه شرمنده می شوند   ...

آن ها که در دعای فرج کم گذاشتند   ...



برگرد ای توسل شب زنده دارها  ...

پایان بده به گریه ی چشم انتظارها  ...

از یک خروش ناله عشاق کوی تو   ...

حاجت روا شوند هزاران هزارها  ...

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد  ...

یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها ..

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند...

یا ایها العزیز تمام ندارها ...



عشق گاهی از درد دوری بهتر است..

بیقرارم کرده و گفته صبوری بهتر است..

توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است..

دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است..!



به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام..

دل تو را می طلبد، دیده تو را می جوید..



دعا پشت دعا برای آمدنت، گناه پشت گناه برای نیامدنت...

دل درگیر میان این دو انتخاب، کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!



بی خبر از همه عالم زتو خواهم خبری..

دلخوشم گر زتو آید خبر مختصری..



نخواهد رفت...

"آفتاب" به زیارت هیچ کس، بی آنکه سعی کند...



ای خلایق! بنویسید به سنگ لحدم..

من فقط عشق حسین بن علی را بلدم..

ننویسید که او نوکر بدعهدی بود..

بنویسید که او منتظر مهدی بود..



به یاد او همه غم ها ز سینه دور شود..

دلم به غم سیاهیش غرق نور شود..

همیشه منتظرش بودم ای خدا مپسند..

که بعد مردن ما جمعه ی ظهور شود..



دیگر شده ام دچار وسواس بیا..

بدجور به عصر جمعه حساس بیا..

گفتی به عموی خود ارادت داری..

این بار قسم به دست عباس بیا..



تا دلم غافل ز مولا میشود/ پای من سوی گنه، وا میشود

تا مرا نفسم به ذلت میکشد/ مهدی زهرا، خجالت میکشد

کار من تنها دل آزردن شده/ کار مهدی خون دل خوردن شده

روز و شب گویم به خود با واهمه/ من چه کردم با عزیز فاطمه؟

من چرا هرگز نبودم یاورش؟/ من چه گویم در جواب مادرش؟...



تمام راه ظهور تو با گنه بستم/ دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست، راست می گویم/ دعا برای تو بازیست، راست می گویم

من از سرودن شعر ظهور می ترسم/ دوباره بیت و بعدش عبور می ترسم

اگرچه شهر برای شما چراغان است/ برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

کسی که با تو بماند، بجانت آقا نیست/ برای آمدن، این جمعه هم مهیا نیست...



یادم باشد، یادت باشد، من و تو همانقدر که ...

در "غیبت" مقصریم، در "ظهور" هم موثریم...

 



یا این دل شکسته ی ما را صبور کن..

یا لاقال بخاطر زینب ظهور کن..

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان..

امشب بساط گریه ما را تو جور کن..

یا چند صفحه مقتل کرب و بلا بخوان..

یا خاطرات عمه خود را مرور کن..

دیگر بتاب از افق مکه ماه من..

دل های شیعه را پر از حس غرور کن

 

غلامحسین قائدی






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 9:15 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()






تاریخ : دوشنبه 92/9/18 | 11:29 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

از سلسله نشست های موعود شناسی تا جمعه ظهور با موضوع منتظران موعود با سخنرانی جناب مهندس میرزائی برگزارگردید دراین نشست که بیشتر سالمندان حضور داشتند از بیانات بسیار خوب ومتین جناب مهندس میرزائی استفاده نمودند که جا دارد ازتک تک حاضرین که همیشه حضور فعال دارند تشکر شود .






تاریخ : شنبه 92/9/9 | 4:28 عصر | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

دراین هفته دعای ندبه در یادمان شهدای گمنام با مداحی جناب مهندس محمد میرزائی برگزارگردید






تاریخ : یکشنبه 92/8/26 | 4:35 عصر | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

یکی از خادمان زوار ایرانی در کاروانهای حج ماجرایی را در کتاب آثار و برکات امام حسین (1) درباره دیدارش با امام زمان(عج) و ارادت آن حضرت به حضرت ابوالفضل (ع) بیان میکند خواندنیست.

وی دربیان این واقعه مینویسد: در یکی از این سالها که عهده‏ دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه‏ هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ‏ای؟ مگر نمی‏دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏ ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می‏ مانم و خودم از اموالم محافظت می‏کنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه ‏های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوان ها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏ الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏ه و اللّه‏ بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

سؤال کردم: روز عرفه، که می‏ گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می‏ باشند؟ فرمود: حدود جبل‏ الرحمه. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می ‏بیند؟ فرمود: بله، او را می‏ بیند ولی نمی ‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه‏ های حجاج تشریف می‏ آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می ‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می‏شوید.

در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده‏ام ولی چای نیاورده‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده‏ ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می‏روم و برای مسافرین چای تهیه می‏کنم.

آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چایهای دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می‏ دهم، تو برای پدر من یک عمره به‏ جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیه ‏اللّه‏، ارواحنافداه، بوده‏ اند، به‏ خصوص که اسم مرا می‏ دانستند و فارسی حرف می‏ زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.

بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ ها فکر می‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده ‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده ‏اند: «فردا شب من به خیمه شما می‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می‏شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیه‏ اللّه‏، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.

بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏ اند و به روضه گوش می‏ دهند و گریه می‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیه‏ اللّه‏، روحی‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*
 
* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.






تاریخ : شنبه 92/8/25 | 8:52 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

بیست وسومین نشست موعودشناسی توسط این کانون با همکاری پایگاه مقاومت بسیج تاسوعا با موضوع موعودشناسی تا جمعه ظهور درجمعه شب گذشته مورخه 03/08/92 با سخنرانی جناب مهندس میرزائی برگزار گردید . این نشست بیشتر با موضوع واقعه غدیربود که ایشان عیدغدیر را بزرگترین عیدمسلمانان یاد کردند وهمچنین اتفاقاتی که در روزعید غدیر وبعداز آن اتفاق افتاد ومشخص نمودن ولایت بعد از پیامبر را بیان داشتند که حضرت علی (ع) را بعنوان ولی مسلمین در روز عید غدیر توسط پیامبراسلام معین مشخص گردیدند وهمچنین مستنداتی که در کتب های اسلامی شیعه واهل تسنن در خصوص جانشینی بعداز پیامبر آمده بیان داشتند . 

 






تاریخ : دوشنبه 92/8/6 | 7:47 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

دشت غـــوغا بود، غـــوغا بود، غــوغا در غدیر

مــــــوج می‌زد سـیل مــــردم، مثل دریا در غدیر

تشنگی‌ها بود و توفان بود و شــــن بود و غبار

محشری از هر چه با خود داشت صحرا، در غدیر

کاروان آرام و بی‌تشــــویش، لنگـــر می‌گرفت

تا بگیــــــرد کاروان‌ســـالارشــان جـــــــا در غدیر

گردها خوابید کـــم کــــم، کاروان خاموش شد

تا پیمبــــر خــــود چه خواهـــــد گفت آیا در غدیر

تا افــــق انبـــوه مــــردان صحاری بود و دشت

و ســــکوتی، تا کنــــد آن مــــرد، لب وا در غدیر

مـــرد اما با نگاهــی گــــرم در چشمان شوق

جستجــــو می‌کـــرد محبوبــش علی را در غدیر

پس به مردان عرب فرمود: بعد از من علیست

هــــر که من مولای اویــــم اوست مولا در غدیر

گــردها خوابیده بـــود و کاروان خامـــــوش بود

خـــوانده می‌شـــد انتهای قصــــه‌ی ما در غدیر

در شکــــوه کاروان آن روز با آهنـــــگ زنـــــگ

بی‌گمان باری رقــــم می‌خــــورد فـــردا در غدیر

ای فــــراموشان باطل! ســـر به پایین افکنید!

چـــون پیمبر دســـــت حق را بـــــرد بالا در غدیر



  بار علی واصف فضل  تواییم               منتظر قائم عدل تواییم  



 

                 
بار علی واصف فضل  تواییم               منتظر قائم عدل تواییم  



 

عید ولایت برمسلمانان مبارک باشد

 

 

دشت غـــوغا بود، غـــوغا بود، غــوغا در غدیر    

 

مــــــوج می‌زد سـیل مــــردم، مثل دریا در غدیر    

تشنگی‌ها بود و توفان بود و شــــن بود و غبار    

محشری از هر چه با خود داشت صحرا، در غدیر    

کاروان آرام و بی‌تشــــویش، لنگـــر می‌گرفت  

تا بگیــــــرد کاروان‌ســـالارشــان جـــــــا درغدیر

گردها خوابید کـــم کــــم، کاروان خاموش شد

تا پیمبــــر خــــود چه خواهـــــد گفت آیا درغدیر

تا افــــق انبـــوه مــــردان صحاری بود و دشت

و ســــکوتی، تا کنــــد آن مــــرد، لب وا درغدیر

مـــرد اما با نگاهــی گــــرم در چشمان شوق

جستجــــو می‌کـــرد محبوبــش علی را درغدیر

پس به مردان عرب فرمود: بعد از منعلیست

هــــر که من مولای اویــــم اوست مولا درغدیر

گــردها خوابیده بـــود و کاروان خامـــــوشبود

خـــوانده می‌شـــد انتهای قصــــه‌ی ما درغدیر

در شکــــوه کاروان آن روز با آهنـــــگزنـــــگ

بی‌گمان باری رقــــم می‌خــــورد فـــردا درغدیر

ای فــــراموشان باطل! ســـر به پایین افکنید!

چـــون پیمبر دســـــت حق را بـــــرد بالا درغدیر

 

 

 

 






تاریخ : دوشنبه 92/8/6 | 7:41 صبح | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()

بازدید بسیجیان و مسئولین از 8 خانواده شهید در چغادک
 
 
 

 

غلامحسین قائدی : از آغاز هفته دفاع مقدس حوزه مقاومت بسیج رمضان با حضور مسئولین از 8 خانواده شهید در شهر چغادک بازدید و سرکشی به عمل آمده است.

معاون اجرایی پایگاه مقاومت بسیج تاسوعا در گفتگو با خبرنگار ما گفت : پایگاه مقاومت بسیج تاسوعا در هفته دفاع مقدس با هماهنگی فرماندهی حوزه مقاومت بسیج رمضان وناحیه مقاومت بسیج مالک اشتر شهرستان بوشهر نسبت به برنامه ریزی سرکشی از خانواده های معظم شهداء اقدام نمود و از 8 خانواده شهید درچغادک بازدید وسرکشی بعمل آورده است .

 



غلامحسین قائدی افزود : این بازدیدها در سی شهریورماه مصادف با اولین روز هفته دفاع مقدس با حضور فرمانده حوزه مقاومت بسیج رمضان ، امام جمعه شهر چغادک ، رئیس واعضای شورای اسلامی شهر وسرپرست شهرداری چغادک ، فرمانده ناحیه مقاومت شهرستان بوشهر وفرماندهی کلانتری شهرچغادک صورت گرفته است.



وی با اشاره به حضور وحدت آفرین و بسیار عالی مسئولین گفت : خانواده شهداء در حضور مسئولین به بیان خاطراتی از شهیدان خود پرداختند که بسیار مورد توجه مسئولین قرار گرفته است و در پایان نیز لوح سپاس همراه با هدایایی ازطرف حوزه مقاومت بسیج رمضان به این خانواده شهیدان تقدیم شده است.



قائدی در پایان اذعان کرد : از امام جمعه وشورای اسلامی وشهرداری که دراین بازدید ها وقت گذاشتند و با ما همکاری نمودند و از حضور فرماندهی ناحیه مقاومت مالک اشتر بوشهر و فرماندهی محترم کلانتری شهر چغادک که در سرکشی از خانواده شهیدان سبیعی و معرفاوی ما را همراهی نمودند تقدیر و تشکر بعمل می آید .






تاریخ : دوشنبه 92/7/29 | 3:7 عصر | نویسنده : غلامحسین قایدی | نظرات ()
<      1   2   3      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.